۲۰
ژانویه
سرم را می سپارم به ماشین رخت شویی
شستشو بدهد حافظه ام را
این مشتهایی که کوبیدهام هرشب به شقیقههایم
بیدار نمیشود گذشته
در سرم یک زن معشوقهاش را طوری به آغوش گرفته
که یادش رفته زندگی امروز
که اشتباه گرفته سرم را باگورستان
آغوش را با گور
آنقدر مرده است تاریخ را
که بوی پوسیدهاش به چرک زیر شلواری یک مرد سن کده میماند
با اضافه وزن
با تکرار همخوابگیهایی که به شستن نبرده تن فردایش را
شماره میگیرم
درون حمام در بسته
در جستجوی آرامش
دخول میشوم سوراخ دیروز را
میکاوم میکاوم آنقدر
آآآخ
با دماغ زنی که از حال رفته آیینه را
بو میکشم اهممممم
بوی خود ارضایی میدهد شرم دست هایم
آآآآآه
حال را بردهام از خودم
زن، بوی خوش
زن، روی خوش
زن؟
نمی دانم
دقیقهی قبل
به تناب آویختهام حافظهام را
سونیا آژمانs
شعر معاصر افغانستان