کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وحید بکتاش» ثبت شده است

۱۷
ژانویه

 

نویسنده: ضیا قاسمی

شاعر افغان مقیم سوئد

۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۲۸ اوت ۲۰۱۴

 

کابل اگر دوباره

به آتش کشیده شود

در میان هزاران بی­جان

به نعشی بر خواهی خورد

که دو تا تابلو در بغل

روی خاک افتاده و

چشم­هایش

سمت کوهستان باز است...

 

این چند سطر از دهمین شعر مجموعه شعری "ما برای زن­ها به دنیا می­‌آییم" شاید تا حدی فضای شعرهای وحید بکتاش شاعر این مجموعه را معرفی کند.

شعرهایی که قوت اصلی ­شان از تخیل فوق­ العاده شاعر و مهارتی که او در پیوند زدن "صُوَر خیال" و "عناصر عاطفه" دارد، مایه گرفته است.

بکتاش در این چند سطر موقعیتی تکان دهنده را به تصویر کشیده و با ایجاد حرکت و تداوم، با بیانی سینمایی آن را روایت می­‌کند. در این پرداخت ما به وضوح می­‌توانیم قطع تصاویر و حرکت دوربین را تصور کنیم.

  • کانون ادبی رازینه
۱۷
ژانویه

ماه اگر این‌سوی زمین 

بزرگ‌تر شده است 

آن‌سوی زمین 

چادرت را دور انداخته‌ای 

 

ساعتی بعد 

این‌جا که آفتاب طلوع می‌کند و آن‌سوی زمین 

هنوز تاریک است 

چادرت روی آن افتاده 

 

حساب زمین را که به هم زده‌ای 

حساب مرا چرا 

که نمی‌دانم شاعری عاشقانه سرا باشم 

و برای ماه بنویسم 

یا یک شاعر انقلابی 

در سرزمین‌های تاریک زیر چادرت

وحید بکتاش 

📗 عقب‌نشینی به باغ‌های انار

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۱۷
ژانویه

دل می‌کنم از سرزمینم 

که سرزمین‌ها 

سرهایی‌اند 

که در هوای تو 

زمین گیر شده‌اند 

 

دل هم که تنها 

نامش از من است و خودش 

کتابچه‌ی چرک نویس‌های توست 

 

دور شوم باید دور 

آن قدر که گم شوم 

 

فردا اگر نشانی از من ماند 

نامه‌های عاشقانه‌ایست 

که پیش از خواندن 

به دست زنان زیبا پاره می‌شوند

 

وحید بکتاش 

📗 عقب‌نشینی به باغ‌های انار

شعر معاصر افغانستان 

 

  • کانون ادبی رازینه
۱۷
ژانویه

خدا روز بد را نیاورد

روزی که

شانه هایت را برده باشی 

و از سرزمینم 

تنها 

جای خالی و 

مقداری خاک مانده باشد 

و پرچمی که باد 

به سمتی که رفته ای 

تکانش بدهد

وحید بکتاش

عقب‌نشینی به باغ‌های انار

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۱۵
ژانویه

جای جنگ 

به سربازی فکر کنیم

که وسط آتش‌بازی

یادگار معشوقش را گم می‌کند

 

به فرمانده‌ای که

آخرین فرمانش

عقب‌نشینی به باغ‌های انار است

 

به رهبری که

حین شکست پیمان صلح 

عاشق دختر دشمن می‌شود

تنفگش که هیچ

دلش را هم بر

زمین می‌گذارد

 

وحید بکتاش 

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۰۸
ژانویه

منتظرم صدای تو‌‌ بیاید

هواپیماها اما

شدت انفجارها

شلیک مستقیم به مغز کودکی

 

آری عزیزم

 این‌جا خاور میانه است

و تنها صدای مردگان به گوش می‌رسد

صدای شکستن جمجمه‌ها

زیر چَین تانک‌ها

 

این‌جا خاور میانه است

در غزه اگر نمرده باشی

در بیروت از هم جدا می‌شوی

از عشقت تنها پیراهن پاره‌پاره‌یی می‌ماند

حتا اگر مهم‌ترین شاعر جهان باشی

 

در «بیروت» اگر نمرده باشی

در «حلب» از هم جدا می‌شوی

تو و معشوقت را نه

جمجمه و بدنت را می‌گویم

 

منتظرم صدای تو بیاید عزیز من

از کابل

از پایتخت جنگ جهان با زنان

و با خشم بگویی

تو سرزمینت را رها کردی‌و

به دامان قاتلت پناه بردی.

 

وحید بکتاش

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۰۷
ژانویه

 تا که دهان باز می‌کنی

تمام پرندگان جهان یک‌جا پرواز می‌کنند

و با هر ثانیه‌یی که حرف نمی‌زنی

پرنده‌یی از آسمان می‌افتد

مثل من که افتادم از تنهایی

از درخت گیلاسی که شاخه‌هایش

به سمت خانه‌ات خم بود

مثل من که دامن شعر را رها کردم

به دامن تو چسپیدم

ولی گلی در دستانت نیستم

تمام دسته‌‌گل‌های جهانم

که نامه‌یی یا نشانی ندارد

 

که راه می‌افتی

زمین زیر کفش‌هایت سبز می‌شود

مباد سفرت دور باشد

بهار کابل را کجا می‌بری؟

مثل من که وقتی ترا دیدم

کلمات را از کتاب‌ها بردم

ذهن نقاش‌ها را دزدیم

سپس قصه و کوهستان پدید آمد

 

از دور که می‌آیی

شعرها از زبان شاعران فرار می‌کنند

و به درخت بالا می‌روند 

که می‌گذری و عزم گندم‌زار داری 

شعر می‌افتد یکی‌یکی

در کتاره‌های دامنت

 

هر کجا که بایستی

دامنت می‌تواند دریا باشد

به هر سو که نگاه کنی

دره‌یی آغاز شود که آفتاب را به مقصد می‌رساند

می‌توانم درخت شوم

که شاخه‌هایش مسیر انگشتانت را دنبال می‌کند

سپس می‌توانیم

نام آن را وطن بگذاریم

 

وحید بکتاش 

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۰۱
ژانویه

در شعرهایی که برای مردم نوشتم

و شعرهایی که در آن از مرگ نترسیدم و اندوه را ستایش کردم

در تمام آن‌ها وطن بودی

بیگانه با اندوه

و از تمام زنان زیبای جهان نمایندگی می‌کردی

 

محبوب من!

کلید عاشقانه‌های دشوار

محاصره شده در خشم و جنون و غرور مردان

به هر جای جهان که بروم

بوی گندم‌زار

شر شر آب‌های کوهستان

و کوچ گنجشک‌ها در بهاران

ترا به یادم میاورند

تویی‌که پشت هر پنجره‌یی در کابل نشسته بودی

و مجنون‌بیدها پاسبانت بودند

 

تویی‌که مواظب پروانه‌ها استی

و نگران پرده‌هایی که بر روی بامدادان می‌افتند

گلدان‌ها به امید دستان تو کنار پنجره‌ی شاعران قطار می‌شوند

 

تویی‌که عصیان پس از تو خلق شد

و بعد در نمازهای مردم جا گرفت

 

مردان قبیله‌ی من

به خطا ترا پنهان می‌کنند محبوب من!

هر جا هوایی است

بوی تو می‌پیچد

هر جا خدایی است

مردم به تو ایمان دارند.

 

وحید بکتاش 

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه