کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل نو» ثبت شده است

۲۱
ژانویه

گم می‌شوی در خاطرات و غرق در گریه

عاشق که باشی می‌کنی شب تا سحر گریه

 

خوابی نداری اغلبن بیدار می‌مانی

کم‌تر به کارت می‌رسی و بیشتر گریه...

 

دوری؛ مچم؟

حس می‌کنم یک درد موهومی‌ست

وقتی که انسان باخبر... هم بی‌خبر گریه...

 

انگار ایلا دادنی والای عاشق نیست

در شهر، دفتر، خانه حتا در سفر... گریه!

 

زیبایی‌اش را ماه شاید بی‌خبر می‌ماند

بی‌چاره ماهی‌ها، نمی‌کردند اگر گریه

 

مهتاب تا بالاست ماهی‌ها زمین‌گیرند

دیوانه‌جان سودی ندارد این‌قدر گریه

 

 

هر حاصل رنجی همیشه،

ظاهرن گنج است

تا چند باید حاصل رنج بشر گریه...؟

 

محب علی

 

  • کانون ادبی رازینه
۲۰
ژانویه

همان که رفتی و رفت اختیار از دستم        

همان که سینیِ پر از انار از دستم... 

 

همان دقیقه به طور دقیق یادم نیست

به هوش آمده دیدم که یار از دستم...

 

درختِ پیری استم که موریانه زدم

درختِ پیری که برگ و بار از دستم... 

 

مگر چه کار کنم تا که بربگردی، ها؟

مگر بدون تو آید چه کار از دستم؟

 

درونِ مصرعِ بعدی "قطار" زندگی است

و من مسافرِ "رفته قطار از دست‌ام"

 

طارق ثاقب 

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه