کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حامد فایز» ثبت شده است

۲۹
ژانویه

گنجشک‌ِ معترضی هستم در ازدحام شهرِ مترسک‌ها 

تنها صدای زنده‌ی مردابم در مرده‌گاهِ تشنه‌ی پولک‌ها 

 

آژیرِ شعبه‌ی اورژانسی در ایستگاه سینه‌ی مجروح‌ام 

من پمپِ بنزینِ بیمارم در انتظار خنده‌ی فندک‌ها 

 

تزریق‌خانه‌های بزرگی در جغرافیای جغد‌نشین هستم 

زیرِ پلِ خردِجمعی‌ست تاریخ سرنگونی مزدک‌ها 

 

ماشین کنترلی دست‌آموز با مین جابجا شده در زیرم 

تردیدِ ترمزِ سرِ بُلوارم، ایمان کامل همه موشک‌ها 

 

ویلای کهنه و متروکی، جن خانه‌ی کلاغ نشین هستم 

دیوار منهدم شده‌ی باغ‌ام زیر هجوم چکمه‌ی پیچک‌ها

 

انگار ناگزیرترین رودم، زیباترین دوتارم و مطرودم 

خالی‌ترین چنار خدا بودم از نغمه‌ی نجیب چکاوک‌ها 

 

پرتابِ هستوی جنون‌آمیز، حمام‌ِخونِ عصرِ فضا هستم 

یعنی صعودِ جوخه‌ی ابلیسم در خواهشِ سقوطِ کلاهک‌ها 

 

من جوجه‌ی از آخر پاییزم، گلدان خشک اول دهلیزم 

یک بچه‌کرم وسوسه‌انگیزم، در جنگ نابرابر اردک‌ها 

 

تنها‌ترین روانی تاریخ‌ام، دیوارِ آویزان شده از میخ‌ام 

یا برزخِ خطای حوا هستم؟ از من فرار می‌کنی اینک‌،ها‌!

 

در پاره‌گی یک نخِ غمگینم، در گریه‌های مخفی چاپلینم

تنهایی عمیق‌تری هستم، پشتِ نقابِ خنده‌ی دلقک‌ها 

 

آغاز انقلاب کلان بودم، یک نسخه از جنازه‌ی‌تان بودم 

چاقوی بی‌شمار جهان بودم، در گیج‌گاه خرمِ بابک‌ها 

 

آدم‌فضایی‌ام وُ سرم برقی‌‌ست، تنها کتاب معتبرم برقی‌ست

یک دستگاه کوچک باهوشم، حتا که آب در کمرم برقی‌ست

من باردارم و لبریز است زهدانم از حضور عروسک‌ها.

حامد فایز

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۰۶
ژانویه

 

آفریده شدی

به دست شاعری 

در دریا

و هنوز بوی ماه

تا دور دست‌ها

از متن موج‌های آبی پیرهنت

شعر می‌شود

 

وقتی بدون دهان

حرف می‌زنی

به "دزدان کارائیب‌ِ"

فکر می‌کنم 

که ساعت‌ها آدم را 

به ادامه‌اش 

سنجاق می‌کند

 

ادامه‌ات

رودی‌ست 

که می‌نوشد

تشنه‌گی اسپ‌ها را 

و پل را به تعجب

می‌اندازد

 

پست کن 

به جک اسپارو

دست‌های را

که در گلوی من فرو کرده ای

تا طرح پرچم 

از مد افتاده‌اش را

به‌روز کند

چشم‌هایت

آن دو مروارید سیاه را

به من بفرست

که تنهایی از حدقه برون زده‌ام را

به دریا بریزم

 

حامد فاییز

زمستان ۱۴۰۳

 

  • کانون ادبی رازینه
۰۶
ژانویه

سوژه‌ماهی مرده‌‌ای بودی گربه‌ در تیررس نداشت ترا 

گردشِ فَلسِ ماه در آبی واقعاً هیچ کس نداشت ترا 

مزه‌ی خوابِ تُردِ بیشتری خونِ زنبورِ سرخِ کارگری 

حجمِ گیلاسِ باغِ رهگذری سبدِ سیبِ گس نداشت ترا 

کفشِ نارنج را به پا کردی ساکِ بدرود را صدا کردی   

وسط جاده بال وا کردی زندگی در قفس نداشت ترا 

تومورِ رشد کرده در ذهنم-ریه‌های مرا بریز بهم! 

طعمِ سیگارِ مرگ را داری عاشق‌ات یک نفس نداشت ترا 

بچه‌ققنوسِ مرده‌ای بودی آب می‌دادمت که ریشه کنی 

زخمِ پاییزی‌ات اجازه نداد دلِ دیوانه هر چه کاشت ترا.

حامد فایز

  • کانون ادبی رازینه