بسیار شد جدایی و دوری عزیز من
احساس تلخ زنده به گوری عزیز من
قلب مرا که مرده در او هر چه اشتیاق
دعوت چه می کنی به صبوری عزیز من
رفتی و خط کشیده جدایی میان ما
صد ساله ره مسافت نوری عزیز من
از خوان دهر غیر من از کس شنیده ای
آشی خورد به این همه شوری عزیز من؟
پاییز هست و هر که در اندیشه سفر
از جمله هم یکی گل سوری عزیز من
تا گرد راه شوید از احساس خسته ات
با یک پیاله چای چطوری؟ عزیز من
عفیف باختری
شعر معاصر افغانستان