کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجت نادری» ثبت شده است

۲۰
ژانویه

اشتباها به زندگی خوردی با همین اشتباه می‌میری

"انتخابی میان جبر و جبر" خواه یا که نخواه می‌میری

 

پدرت را که جنگ با خود برد مادرت وقت زادنت پژمرد

خواهرت نان نداشت خود را خورد و تو در چارراه می‌میری

 

کاروان نا رسیده غارت شد گرگ‌ها می‌دوند در خوابت

دست از آن نابردران بردار آخرش بین چاه می‌میری

 

دل به آبی که ایستاده بزن تنگی‌ی برکه را تحمل کن

 سمت دریا نرو خطر دارد چوچه‌ماهی‌سیاه! می‌میری

 

عشق این روزها که می‌بینم ماه افتاده بین مرداب است

گربه‌ی‌خانگی پلنگ نشو؛ دل ببندی به ماه می‌میری

 

حجت نادری

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۰۷
ژانویه

گریه شو بین ازدحام اتاق, مست و تنها بروی تختت باش

شانه‎اش را به کس نخواهد داد قانع شانه‎ی کرختت باش

او که مثل انار روئیده, سیب هایش دو بار روئیده 

تو که مثل چنار روئیدی, در خور لرزه درختت باش

نیمه ات رفت نیمه جان شده ای, مثل یک کوت استخوان شده ای

شاعر قد بلند آبادی! کوت بندی برای رختت باش

دست تقدیر در دهانت بود دست تو در دهان زندگی‎ات

مشت ها را گره بزن محکم, مرد این روزگار سختت باش 

 

حجت نادری

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۰۵
ژانویه

خوانش‌گر: حجت نادری «هوشنگ»

 

 I'm waking up to ash and dust

 I wipe my brow and I sweat my rust

 I'm breathing in the chemicals

 

رادیواکتیو با بیداری آغاز می‌شود، بیدار شدن از خوابی که لایه‌های خاکستر و غبار به ضخامت و عمیق بودنش افزوده است. بیدار شدن و برخاستن از تمدن سوخته و از دست‌رفته‌ای که ممکن است زیاده‌رویِ تلاش انسان در زنده‌ماندن باعثش شده باشد. این باز مانده‌ برمی‌خیزد و پیشانی‌اش را پاک می‌کند و با زدودن زنگ‌ها از اشیا و جاهای باقی‌مانده،‌ نشان می‌دهد که هنوز می‌تواند دنیای جدیدی بسازد، با آنکه ریه‌هایش از مواد شیمیایی پر شده است؛ به امیدی که ته دلش مانده می‌چسپد و رو به جلو حرکت می‌کند.

 

  • کانون ادبی رازینه