کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبدالصبور صبار» ثبت شده است

۰۷
ژانویه

دشت‌ها را فراگرفته، چقدر!

گل سرخ و سفیدِ پیرهنت

بر دل کوه من، نشست چه خوب!

کفتری‌ که رها شد از یخنت

 

رودهای بلند، موی تو است

همه‌گل‌ها در آرزوی تو است...

جام‌ها مست گردد از بویِ

شیره‌ی نشّه‌آورِ دهنت

 

قریه در قریه، کوچه در کوچه

بادها مست عطر موی تو است

دسته دسته پرنده‌گان، از شوق

می‌سپارند گوش در سخنت

 

ماهی افتاده روی بحر استی

سوژه‌ی مردمان شهر استی

قصه در قصه از تو می‌گویند

از لباس «برند» «نیم‌تنت»

 

به تو برخورد چشم‌های ترم

آتش افتاد بر دل و جگرم

سوخت یک‌یک تمام بال و پرم

از تماشای استخوان‌شکنت

 

کفش‌هایم دوید دنبالت

دست‌هایم نخورد بر «یال»ت

پرت گردیدم از پر و بالت

موقعی قاف را پری‌شدنت

 

روی زخمات اگر نمک بخوری

و به رقصیدنت کتک بخوری

برف و باران شود خنک بخوری

می‌شوم پوش بر همه بدنت!

 

شیشه‌جان! سنگ در برت بزنند

تهمتی را به باورت بزنند

فکر هجرت که در سرت بزند

بغلم، دیده‌ام، دلم، وطنت!

 

عبدالصبور صبار

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه
۰۶
ژانویه

نگاه می‌کنم انگور‌ را، شراب شود

بهار می‌رسد این‌ برف‌ها که آب شود

به کوچه می‌روم و برگ زرد می‌چینم

که نامه‌های خزان بهترین کتاب شود

غروب را به تماشا نشسته‌ام تا که

نمای پنجره‌ تزیین از آفتاب شود

دلم پر است، نمی‌خواهم انفجار کند

کسی‌که هست در اطراف من عذاب شود

دلم پر است؛ ولی صبر می‌کنم که مباد

سرِ کبوترم اعصاب‌ تو خراب شود

چقدر آتش این کوره هم تماشایی‌ست!

که مژه‌های تو سیخ و دلم کباب شود.

 

عبدالصبور صبار

  • کانون ادبی رازینه