۰۸
ژانویه
چشمهایش آبی بود
و ماهیان بی واهمهی صیاد
به بازی مشغول بودند
مرواریدها
با خیالی آسوده در تختشان دراز کشیدهاند
و لاشهی هیچ جنگی در آن یافت نمیشد
چشمهایش آبی بود
و گودیپرانها
تا آنجا که میخواستند بالا میرفتند
ابرها با خیالی آسوده از مرزها رد میشدند
و آسمان تنها از خوشحالی
باریدن میگرفت
خندید و
خیره شد
به لولهی سیاه تفنگ که چشمهایش را نشانه رفته بود
اما
کدام اسلحه میتواند آسمان را بکشد؟
سپنتا علیزاده
شعر معاصر افغانستان