کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدباقر قلندری» ثبت شده است

۰۷
ژانویه

در چشم‌هایش می‌شود کاغذپران نخ داد 

در گونه‌هایش می‌توان یک دشت سوسن کاشت 

در دست‌هایش می‌شود با زندگی بازی... 

در خنده‌هایش گله‌ای از شاپرک را داشت! 

 

در چشم‌هایش دختری زیبا و معصوم است

زیبایی‌اش از پشت برقع نیز معلوم است 

زیبایی‌اش را دیده‌ام! 

تنها و مغموم است گاهی که بیرون می‌شود از خانه‌اش در چاشت 

 

در چشم‌هایش می‌شود یک شهر غمگین شد

از گریه‌اش بر دین خود شک کرد و بی‌دین شد 

در چشم‌هایش می‌شود جان داد و مابین اش

هر رزو مرده روی مرده چون وطن، انباشت! 

 

در چشم‌هایش، مردمی_از زندگی سیر است

دست گروهی سال‌ها در خاک و خون گیر است

نسل جوانش مثل مادرهای شان پیر است

کی می‌شود این کوه را از شانه‌اش برداشت؟

 

کی میشود که چشم‌هاش از شوق تر گردد؟

در گوش‌ها مان خنده‌هایش باز برگردد!

این عمر در بافیدن موهاش سر گردد!

روزی که هر سو جای پرچم 

               روسری 

 

              افراشت! 

 

محمدباقر قلندری 

شعر معاصر افغانستان 

  • کانون ادبی رازینه