احسان بدخشانی
با من برقص آتش دیوانه
با من قدم بزن، هیجان خانم
تحریک کن تمام درختان را
با بوسهای مرا بتکان خانم
کفش مرا بپوش و یقین کن که
رد تورا نسیم نخواهد زد
برگرد سمت خانه که بیتابند
این پلّههای دل نگران خانم
بیرون که میروی، دل من از پیش
پشت سر تو سایهی من، باتوست
زیبایی تورا، نزنند از تو...
یک لحظهی شلوغ زنان، خانم
در باز میشود، تو نبند آن را
دلتنگ چند جرعهی آغوش است
در باز میشود توچه میدانی
از شوق ِ من در آن خلجان خانم؟
جای لباس هات بیاویزم
از گردنت که گردنهی ماه است
من را به زانویت بنشان آرام
خودرا به زانویم، بنشان خانم
هنگام پرت کردن جورابت
پرتم که میکنی، پس از آن، وحشی
میافتیام، دوباره که، خان، آقا
میافتمت، سهباره که جان، خانم
جان گفتی و جنون متولد شد
از آن دقیقه خون متولد شد
خونخواره میشوم که تو میخواهی
در چشمههای قرمز ران خانم
صد سال بگذرد، تو شکوفایی
ای کاکهی بلیغ ِ معمایی
ای خاستگاه اصلی زیبایی
میخوانمت، همیشه جوان خانم
احسان بدخشانی
شعر معاصر افغانستان