محب علی
سه شنبه, ۲۱ ژانویه ۲۰۲۵، ۰۹:۴۰ ب.ظ
گم میشوی در خاطرات و غرق در گریه
عاشق که باشی میکنی شب تا سحر گریه
خوابی نداری اغلبن بیدار میمانی
کمتر به کارت میرسی و بیشتر گریه...
دوری؛ مچم؟
حس میکنم یک درد موهومیست
وقتی که انسان باخبر... هم بیخبر گریه...
انگار ایلا دادنی والای عاشق نیست
در شهر، دفتر، خانه حتا در سفر... گریه!
زیباییاش را ماه شاید بیخبر میماند
بیچاره ماهیها، نمیکردند اگر گریه
مهتاب تا بالاست ماهیها زمینگیرند
دیوانهجان سودی ندارد اینقدر گریه
هر حاصل رنجی همیشه،
ظاهرن گنج است
تا چند باید حاصل رنج بشر گریه...؟
محب علی