نور محمد نورنیا
جمعه, ۱۰ ژانویه ۲۰۲۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ
نگو که ظلمت انبوه را سپیده ببین
سری ز روزنهی خود برون کشیده ببین
چگونه میدهد این شاخه را تکان، طوفان!
چرا که خوابِ رسیدن به ماه دیده، ببین!
میان حفرهی چشمم پرندهی سنگیست
و بین حنجرهام جوله آرمیده ببین
از آنکه سورهی رویش به باغ منسوخ است
نمانده یک گل از آن پایناکشیده ببین
بس است بگذرم از گوشهی خیالاتت
ببند چشم و مرا لحظهای ندیده ببین
چو خاکریزه که آسان نمیرسد به نظر
اگر که خواسته باشی مرا خمیده ببین
به این نگاه که دور و دراز میگذرد
سکوتش از حد یک دفتر قصیده ببین
دوباره میرسم ای بلخ مثل آزادی
برون شو از وسط خانهات دویده، ببین
خدا کند برسد وقتش و به خود گویم
به آبگینهی شعرم سحر چکیده ببین.
نور محمد نورنیا
شعر معاصر افغانستان