طارق ثاقب
دوشنبه, ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵، ۰۹:۵۸ ب.ظ
همان که رفتی و رفت اختیار از دستم
همان که سینیِ پر از انار از دستم...
همان دقیقه به طور دقیق یادم نیست
به هوش آمده دیدم که یار از دستم...
درختِ پیری استم که موریانه زدم
درختِ پیری که برگ و بار از دستم...
مگر چه کار کنم تا که بربگردی، ها؟
مگر بدون تو آید چه کار از دستم؟
درونِ مصرعِ بعدی "قطار" زندگی است
و من مسافرِ "رفته قطار از دستام"
طارق ثاقب
شعر معاصر افغانستان