نقد مجموعه شعر وحید بکتاش، ما برای زنها به دنیا میآئیم، ضیا قاسمی
نویسنده: ضیا قاسمی
شاعر افغان مقیم سوئد
۶ شهریور ۱۳۹۳ - ۲۸ اوت ۲۰۱۴
کابل اگر دوباره
به آتش کشیده شود
در میان هزاران بیجان
به نعشی بر خواهی خورد
که دو تا تابلو در بغل
روی خاک افتاده و
چشمهایش
سمت کوهستان باز است...
این چند سطر از دهمین شعر مجموعه شعری "ما برای زنها به دنیا میآییم" شاید تا حدی فضای شعرهای وحید بکتاش شاعر این مجموعه را معرفی کند.
شعرهایی که قوت اصلی شان از تخیل فوق العاده شاعر و مهارتی که او در پیوند زدن "صُوَر خیال" و "عناصر عاطفه" دارد، مایه گرفته است.
بکتاش در این چند سطر موقعیتی تکان دهنده را به تصویر کشیده و با ایجاد حرکت و تداوم، با بیانی سینمایی آن را روایت میکند. در این پرداخت ما به وضوح میتوانیم قطع تصاویر و حرکت دوربین را تصور کنیم.
این سکانس با یک نمای معرف از شهری دچار آتش شروع میشود. در ادامه تصویر به نمای بعدی کات میشود. نمایی باز از هزاران جسد که در این فاجعه تلف شده اند. دوربین بر روی اجساد حرکت میکند تا میرسد به جنازهای که دو تابلو در بغل دارد. تصویر بعدی نمایی بسته از چشمهای باز مانده این جسد است و باز هم کات. نمای آخر زاویه دید یا "پی او وی" این چشم ها است: نمایی باز از کوهستان.
این میزانسن دقیق و افشاگرانه، مرا به یاد صحنههایی از فیلم "غلاف تمام فلزی" ساخته ارزشمند "استنلی کوبریک" میاندازد. خاصه که ضرباهنگ سنگین کلمات نیز با موسیقی متن این فیلم همخوان است.
در دیگر شعرها، در جاهایی که شاعر اجرای سینمایی را به نمایش میگذارد، نیز میتوان این نوع نگاه، میزانسن و انتخاب زوایای کوبریکوار را مشاهده کرد.
شاعر سرانجام خود را کشف کرد
وحید بکتاش را به عنوان یک شاعر خاص در مجموعه "به سپیدی این شعرها شک کنید"، شناختم. در مجموعههای قبل از آن بکتاش شاعری بود طبق معمول با شعرهایی که غالبا ساختار حرفی داشتند. پرداختها غالبا محدود به سطح زبان شکل میگرفتند و نگاه شاعر در همان سطح اشیاء و سطح روابط آنها گرفتار میماند.
در سال ۱۳۹۰ وقتی مجموعه "به سپیدی این شعرها شک کنید" از این شاعر را خواندم، با شاعری تحول یافته مواجه شدم. شعرهای آن مجموعه شگفتزدهام کرده بود.
بکتاش در آن مجموعه خود را کشف کرده بود. قدرت تخیل خود را. مثل جویندگان طلا به رگه با اصالتی از آن گوهر قیمتی دست یافته بود. دیگر از آن ساختارهای نفسگیر مبتنی بر حرف خبری نبود. در اکثر شعرها چشم اندازهایی زیبا و بدیع را با تعویضهای مکرر زاویه دید به تماشا گذاشته بود. آنچه بیشتر این بکتاش جدید را مقبول و مطبوع ساخته بود، ذهن سوررئال او بود:
"از هزار دهان دیوانهام
با هزار دهان دیوانهام
حرفهایم
زنبورهای رها شده به جان هم..."
توانایی دیگر بکتاش در آن مجموعه درک خوب از عناصر عاطفه و ایجاد تکانههای عاطفی در دل فضاهای سورئالش بود. او با تیزهوشی دریافته بود که کجای متن خشمش را بروز دهد، کجای متن یأس و امیدش را، کجا شادمانی و اندوه را، کجا اضطراب و دلواپسی را،... و مجموع این ابرازهای عاطفی متن را به مثابه یک موجود زنده سرشار از کنش و واکنش کرده بود.
در مجموعه شعر بعدی اش، بکتاش با قدرت بیشتری از این تواناییهایش یعنی تخیلِ سرکشِ معطوف به سوررئالیسم و ایجاد تکانههای عاطفی بهره برده و آن را تثبیت کرد. "آلپرازولام" یکی از خیالمندترین مجموعههای شعر امروز افغانستان است که غنای تصویری آن مخاطب را ذوق زده میکند. تصاویری پوشیده در شولای سوررئالیسمِ پیچیده و چند لایه:
"حرف که میزنی
کلمات پرنده میشوند
و از تمام درختها صدای تو میآید..."
ما برای زنها به دنیامی آئیم
با مرور شعرهای این مجموعه به نظر میرسد که بکتاش به شاکلهای کلی دست یافته که میتوان آن را سبک و شیوه مخصوص خودش دانست. در اینجا هم گرانیگاه شعرهای او تخیل و عاطفهاش هستند:
"به تو فکر میکنم
شهر ویران میشود
ناگهان کوهها بلند میشوند
و دریاچهای از کنارم میگذرد
که در کنار آن نشستهای
و به ماه افتاده روی آب سنگ میزنی"
تخیل بکتاش در این شعرها گاهی از نمایاندن چنین تصاویر فراتر رفته و در مواردی معدود در خلسه خلقتی ناب به تعبیر و تفسیری تازه از اشیاء و پدیدهها دست میزند. مکاشفاتی که مختص او هستند:
"تو دریا هستی
من خاک بغض کردهای به نام کوه»"
"اصلن دامنهها
اندوه کوههاست
که در پای تو ریختهاند"
در این دو نمونه، شاعر با در هم آمیختن طبیعت بیرون و محیطی را با طبیعت درون و حس و حال خود به تعریفی تازه و دگرگونه از "کوه" و "دامنه" میرسد.
در شعرهای این مجموعه نسبت به مجموعه قبلی شاعر، تحولی دیگر را میتوان مشاهده کرد. استفاده فراوانتر از تصاویر متحرک و دستیابی بیشتر به بیان و اجرای سینمایی نمایشی.
این بیان با حرکت سوژه یا پرسوناژ در داخل قاب تصویر و یا با تعویض زاویه دید و تبدیل کادر ایجاد میشود. تصاویر بیشتر ساکن مجموعه قبلی در فرم بیانی خود بیشتر به تابلوهای نقاشی و عکاسی مانند بودند.
بکتاش در این مجموعه در بهرهگیری از عناصر عاطفی همچان موفق است. در شعرهای این مجموعه او از این عناصر حسابشدهتر بهره گرفته و با درک ذهنیتِ ممکنِ مخاطب، برای به دست گرفتن احساسات او و در نهایت تأثیر بر ذهن و ضمیر او در مقاطع لازم دام و دانه گذاشته است. در این نمونه به خوبی عناصر عاطفی "خشم" و "حسادت" قابل حس است:
"شهر پاتوق دزدان است
آوازه تو را از کدام کافه جمع کنم؟
زبان کدام شاعر را ببرم
تا وصف تو از کلماتش جاری نشود؟"
پیشرفت دیگری که در مجموعه "ما برای زنها به دنیا میآییم" نسبت به مجموعه قبلی دیده میشود، در انسجام فرم شعرها است. از "آلپرازولام" آنچه تقریبا بیشتر در ذهن مخاطب میماند، تصویرها و تعبیرها جدا از کلیت شعر بود. در مجموعه حاضر اما بکتاش در کنار تعبیه تصویرهای زیبا که هر کدام البته هویت و استقلال خود را دارند، هوای ساختار کلی شعر را نیز دارد.
از این مجموعه در کنار تصاویر و تعابیر زیبا، کلیت یک شعر نیز به خاطر مخاطب میماند.
شاعر واقعگرا تر میشود
و اما تغییر دیگری هم در این مجموعه در شعرهای بکتاش به آرامی رخ داده است این است که بکتاش به نرمی و آرامی از غلظت سوررئالیستی تصاویرش - به لحاظ کمی لااقل – کاسته و به سمت پرداختهای رئالیستی چرخیده است. او آن جولان بیمحابای ذهنش در فضاهای سوررئال را تا حدی خواسته مهار کند و با تخیل توانایش اندکی محافظهکارانه برخورد کرده است.
اگرچه دامنه این چرخش بسیار محدود است و به قدری نیست که بشود به یک استنتاج کلی از آن دست یافت، اما برای مخاطبی مثل من که با علاقه آثار او را دنبال کردهام، میتواند قدری نگران کننده باشد.
البته این نگرانی و طرح این مسئله از باب ارزشگذاری بین این دو شیوه و ترجیح یکی بر دیگری نیست که هر کدام علاقمندان و پیروان خود را دارد؛ بلکه از این جهت است که این مخاطبِ علاقمند حس میکند توان بکتاش و تمایز او از اقرانش، بیشتر در این بستره یعنی سوررئالیسم است.
با مرور چند سطر شعری که در ابتدای این نوشتار خواندیم، به وجود یک مشکل قابل توجه در شعرهای بکتاش میتوان پی برد.
بکتاش هنوز به یک زبان تثبیت شده و عاری از نقص دست نیافته است. هنوز در شعرهای او زبان همپای تخیل و عاطفه حرکت نمیکند. به عنوان مثال، در سطر پنجم: "که دو تا تابلو در بغل" دو بار پشت سر هم قرار گرفتن "تا"، باعث تنافر حروف شده و با ایجاد اختلال در تلفظ، بیان را از روانی انداخته است.
در سطر بعدی: "روی خاک افتاده و" وجود حرف عطف "و" کمک چندانی به نحو جمله نکرده و بالعکس از سرعت انتقال و ضرباهنگ کلام کاسته است.
این سهلگیری و سهل انگاریهای به ظاهر کوچک زبانی که هر از گاهی در شعرهای بکتاش دیده میشوند؛ در ظاهر اگرچه جزئی و ریز به نظر میرسند اما رفع و رعایت آنها تأثیری بسیار بر چهره روانی شعر دارد و برای شاعری با توانایی و جایگاه بکتاش مهم است.
به عنوان مخاطبی که کارهای وحید بکتاش را دنبال میکند، با امید و اشتیاق و البته اندکی نگرانی منتظر اثر بعدیاش میمانم.
منبع: سایت فارسی بیبیسی
https://www.bbc.com/persian/afghanistan/2014/08/140828_l09_book_revew_baktash_waheed