کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه

شعر معاصر افغانستان

کانون ادبی رازینه
دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

۰۶
ژانویه

سوژه‌ماهی مرده‌‌ای بودی گربه‌ در تیررس نداشت ترا 

گردشِ فَلسِ ماه در آبی واقعاً هیچ کس نداشت ترا 

مزه‌ی خوابِ تُردِ بیشتری خونِ زنبورِ سرخِ کارگری 

حجمِ گیلاسِ باغِ رهگذری سبدِ سیبِ گس نداشت ترا 

کفشِ نارنج را به پا کردی ساکِ بدرود را صدا کردی   

وسط جاده بال وا کردی زندگی در قفس نداشت ترا 

تومورِ رشد کرده در ذهنم-ریه‌های مرا بریز بهم! 

طعمِ سیگارِ مرگ را داری عاشق‌ات یک نفس نداشت ترا 

بچه‌ققنوسِ مرده‌ای بودی آب می‌دادمت که ریشه کنی 

زخمِ پاییزی‌ات اجازه نداد دلِ دیوانه هر چه کاشت ترا.

حامد فایز

  • کانون ادبی رازینه
۰۶
ژانویه

نگاه می‌کنم انگور‌ را، شراب شود

بهار می‌رسد این‌ برف‌ها که آب شود

به کوچه می‌روم و برگ زرد می‌چینم

که نامه‌های خزان بهترین کتاب شود

غروب را به تماشا نشسته‌ام تا که

نمای پنجره‌ تزیین از آفتاب شود

دلم پر است، نمی‌خواهم انفجار کند

کسی‌که هست در اطراف من عذاب شود

دلم پر است؛ ولی صبر می‌کنم که مباد

سرِ کبوترم اعصاب‌ تو خراب شود

چقدر آتش این کوره هم تماشایی‌ست!

که مژه‌های تو سیخ و دلم کباب شود.

 

عبدالصبور صبار

  • کانون ادبی رازینه
۰۵
ژانویه

دوباره مثل خودم، با خودم، بدون خودم

نشسته‌ایم مقابل، من و جنون خودم

نشسته‌ایم به صرف سکوت و تنهایی

میان خانهٔ بی سقف و بی‌ ستون خودم

سکوت کرده‌ام و مست خواب‌های خودم

شراب می‌خورم از جام واژگون خودم

نه پیچکی که بپیچاندم به پایه‌گکی

نه پایکی که براند مرا برون خودم

هزار بار صدای در آمد و هر بار

کسی نبود جز آغوش سایه‌گون خودم

اگرچه جاری‌ام اما به هر طرف بروم

نمی‌رسم به کناری، مگر سکون خودم

 

جمشید حیدری

  • کانون ادبی رازینه